شعر در مورد آش پشت پا
شعر در مورد آش پشت پا
شعر در مورد آش پشت پا ,شعر درباره آش پشت پا,شعر برای آش پشت پا,شعر در باره آش پشت پا,شعر با آش پشت پا,شعر درمورد آش پشت پا,شعر با کلمه آش پشت پا,شعر با کلمه ی آش پشت پا,شعری در مورد آش پشت پا,شعری درباره آش پشت پا,شعر درباره ی آش پشت پا
در این مطلب سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد آش پشت پا برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید
دیگچه می خواست آش بپزه
یه آشِ ترش و خوشمزه
عدس آورد؛ لوبیا و ماش
نخودی پرید تو دیگ آش
:« منم میام، منم میام
تو دیگچه خیلی خوبه جام»
دیگچه می خواست آش بپزه
یه آشِ رشته ، خوشمزه
کشکُ آورد با سبزی هاش
نخودی پرید تو دیگه آش
:« منم میام، منم میام
تو دیگچه خیلی خوبه جام»
شعر در مورد آش پشت پا
دیگچه می خواست آش بپزه
یه آش دوغ خوشمزه
ماست رو آورد با کاسه هاش
نخودی پرید تو دیگ آش
:« منم میام، منم میام
تو دیگچه خیلی خوبه جام»
دیگچه خانم جوش آمد
صدایی از توش آمد
:« نخود هر آشی نخودی
قاطیِ هر آشی شدی
به تو می گن فضولچه!
آش می پزم به تو چه!
شعر درباره آش پشت پا
داشتنت باید مزهىِ توت فرنگى بدهد،
یا انارِ گُلپَر زده، یا آش رشته یِ خانم جون تو غروب هاىِ جمعه..
داشتنت باید بوىِ یاسِ رازقى بدهد،
یا بوىِ خاکِ باران خورده.. نمیدانم…
ما که نداشتیم! امّا داشتنت باید چیزِ خیلى قشنگى باشد!
شعر برای آش پشت پا
بودی و دلم دلتنگت بود…
شاید دلتنگ صخره هایی باشم که باهم هموارشان می کردیم..
شاید دلتنگ کوچه های غربتی باشم که با قدمهایمان کودکی هایمان را در آنجا لی لی کردیم..
شاید دلتنگ تنگ غروب.. شاید دلتنگ یک آغوش.. اشتیاق برای باهم بودن.. شاید یک نگاه سبز و شاید …
راستی دلت دلتنگ آش رشته ای نیست که در خاطره ی سبزه ها و آرامش فواره ها خوردیم؟؟؟
خیلی دلتنگت هستم خیلی …
شعر در باره آش پشت پا
آش رشته تنها جایی بود که گیاهان موفق شدن
بدون کمک گوشت و خودشون به تنهایی طعم مطبوعی تولید کنن! . . . . . . .
بقیه تجربه هاشون به شکست مطلق منجر شد!|:
شعر با آش پشت پا
متاسفانه هر کاسه آش رشته بالاخره تموم میشه ،
هرچقدم که یواش بخورینش …
اینا سختیای زندگیه !
شعر درمورد آش پشت پا
از خونه همسایه بوی کیک اومد
بعد بوی آش رشته اومد
الان هم بوی قرمه سبزی میاد.
می خوام برم در بزنم بگم ما به جهنم،
خودتون مسموم می شین بدبختا!
شعر با کلمه آش پشت پا
نکند بس ز مهمل و قلماش
تا به آن دم که پخته گردد آش
هرگز اسباب آش نادیده
نگشاده بر آشنا دیده
بهر آش است آشنایی او
ز آتش دیگ روشنایی او
شعر با کلمه ی آش پشت پا
فردا کجا خلاص دهی آن مرید را؟
کامروز قرض دار شد از بهر آش تو
با اوحدی مباف کرامات خود، که هیچ
کاری نمی رود ز بباش و مباش تو
شعری در مورد آش پشت پا
هر چه در وجه آش و نان تو نیست
بفشان و بده که آن تو نیست
نخوری، دیگری بخواهد برد
تو خودش کن به کام و دندان خرد
شعری درباره آش پشت پا
گر تو جانی، غذای جان میجوی
ور تنی آش و آب و نان میجوی
پرخوری زین شراب، مست آیی
خفته و بی خبر به دست آیی
شعر درباره ی آش پشت پا
خوردن اینجا روا نمیدارند
در بهشت آش و سفره چون آرند؟
در بهشت ار خوری جو و گندم
همچو آدم کنی ره خود گم
شعر در مورد آش پشت پا
حصول کار امل نیست غیر خفت عقل
برای دیگ هوس خامی طمع آش است
غبار کلفت ازین میهمان سرا نرود
که طبع خلق فضول و زمانه قلاش است
شعر درباره آش پشت پا
ای هوس مهمان خوان زندگی
غصه باید خوردن اینجا آش نیست
در تغافل خانه ابروی اوست (بیدل)
آن طاقی که نقشش قاش نیست
شعر برای آش پشت پا
ز دیگدان لئیمان چو دود بگریزند
نه دست کفچه کنند از برای کاسه آش
دل از محبت دنیا و آخرت خالی
که ذکر دوست توان کرد یا حساب قماش
شعر در مورد آش پشت پا
بیشتر بخوانید :
شعر در مورد سگ
شعر در مورد طلوع خورشید
شعر در مورد رنگ ها
شعر در مورد رقصیدن
شعر در مورد رفتن
- ۰ نظر
- ۰۹ مهر ۹۷ ، ۰۹:۱۰